سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسی مؤمن که در جستجوی دانش از خانه اش بیرون شد و جز آمرزیده بازنگشت [امام علی علیه السلام] مهمانان امروز: 7 همه مهمانها: 69813
فروردین 85 - هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
** خانه **
** ارتباط با من **
** مدیریت وبلاگ **

**خبرگزاری وبلاگ **   فروردین 85 - هیچ آدابی و ترتیبی مجوی

** به اینجاها هم سر بزنین **
قصه گو
آرام لاو
جیلیز ویلیز
داآش کوچیکه
دفتر مشق بیدل
یک آســمان غروب
رامین پشت کنکوری
داش سورن و زمینش
دوبیتی *****دو بیتی

** اوقات شرعی **

** مطالب گذشته** اردیبهشت 85
فروردین 85
اسفند 84
بهمن 84
تابستان 1385
بهار 1385

** مولای یا مولای**

** وضعیت من در یاهو ** یــــاهـو
ان وعد الله حقا
نویسنده: ابوذر(پنج شنبه 85 فروردین 31 4:10 عصر)

 

 

بسم اللهِ  القهار

 بازم رسیدم به قهار

 

 

 

آیا کسى که عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زیبا مى‏بیند همانند کسى است که واقع را آنچنان که هست مى‏یابد؟! خداوند هر کس را بخواهد گمراه مى سازد و هر کس را بخواهد هدایت مى‏کند؛ پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود؛ خداوند به آنچه انجام مى‏دهند داناست‏

(فاطر 8)

 

 

گفت‏: پس به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد . بجز بندگان مخلص تو را .

(ص 82و83)

 

چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکّر داده شده‏، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود پیش فرستاد فراموش کرد ؟! ما بر دلهاى اینها پرده‏هایى افکنده‏ایم تا نفهمند ؛ و در گوشهایشان سنگینى قرار داده‏ایم [تا صداى حق را نشنوند] و از این رو اگر آنها را به سوى هدایت بخوانى‏، هرگز هدایت نمى‏شوند

(کهف 57)

 

کسانى که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دیگربار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید و آنها را به راه [راست‏] هدایت نخواهد کرد

(نسا 137)

 

بازگشت همه شما بسوى اوست‏! خداوند وعده حقّى فرموده‏؛ او آفرینش را آغاز مى‏کند، سپس آن را بازمى‏گرداند، تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند، بعدالت جزا دهد؛ و براى کسانى که کافر شدند، نوشیدنى از مایع سوزان است‏؛ و عذابى دردناک‏، بخاطر آنکه کفر مى‏ورزیدند

(یونس 4)

 

همیشه در آن [لعن و دورى از رحمت پروردگار] باقى مى‏مانند؛ نه در عذاب آنان تخفیف داده مى‏شود، و نه مهلتى خواهند داشت‏

(بقره 162)

 

در این عبرتى است براى کسى که [از خدا] بترسد

(نازعات 26)

 

 

 

پ. ن :

 

1 . مولای یا مولای انت الغفور انا المذنب

و هل یرحم المذنب الا الغفور

 

2 . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

 

3 . و آنان را عذابی نزدیکتر غیر آن عذاب بزرگتر میچشانیم ، شاید که (بسوی خدا) بازگردند .

(سجده21)

 

4. هر چی که هستم بنده توئم

و من یرحم العبد الا المولی

 

5 . یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

     هر لحظه ممـکن است که شیــطانیت کنند

 

6 . اسئلک الامان یوم یعرف المجرمون بسیماهم

 

 

قاط زدیم رفت پی کارش

 

 



هر چه میخواهد دل تنگت بگو ( )

یادداشتی از یک شاگرد ِ مدرسه‏ی خدا
نویسنده: ابوذر(شنبه 85 فروردین 26 12:29 عصر)

زحمت پست اینبار وبلاگمو فاطمه کشیده . چه اشکال داره یه بارم یکی دیگه برام آپ کنه ؟

نظر یادتون نره .

 

 

بسم اللهِ الصابرین

 

از وقتی خودمو شناختم منتظر بودم و امیدوار که یه روزی بالاخره نوبت منم بشه و خدا اسم منم بنویسه توی مدرسش . جایی که مدیرش خودشه . بعد از بیست سال قبولم کرد ، بالاخره اسممو نوشت ، آخه خیلی کم شاگرد میگرفت . یه چیزاییش با بقیه ی مدارس فرق میکرد . مثلا میگفتن هرکی وارد این مدرسه بشه دیگه هیچوقت نمیتونه ازش خارج بشه ، مگه این که اخراجش کنن . یه شرط خیلی جالب و عجیبم داشت ، برای هر شاگرد یه معلم مخصوص میذاشت . میگفتن معلماش بهترین بنده های خدان .

راستش من اولاش تمام اصرارم برای رفتن به اونجا ، برای این بود که میدیم مشتاق خیلی داره ولی شاگرد اول کم داره . یعنی طاقتا کمه . میگفتن همه چیز بستگی به معلمت داره . اونه که از وقتی وارد اونجا بشی تا همیشه ی همیشه همراهته .

نمیدونم من کار خاصی کرده بودم یا خدا خیلی دوستم داشت که یکی از بهترین معلمای اون مدرسه شد معلمم . اصلا باورم نمیشد .

درس اولم یه ختم قرآن یک ماهه بود اونم تو بهترین ماه خدا . ماه میهمانی خدا .

درسای اوّلو مثل آدمای گیج میگذروندم . آخر ِ همون ماه بهترین هدیه ی تمام زندگیمو بهم داد خدای مهربونم . هنوز گیج محبتاش بودم .

حالا معلمم شروع کرده بود و بهم سرمشق میداد . سرمشق اول : چهل روز ، روزی چهل مرتبه

حَسبُنَا الله وَ نِعمَ الوَکیل نِعمَ المَولی وَ نِعمَ النَّصیر

تازه داشتم یه چیزایی میفهمیدم که سرمشق دوّمو بهم داد .

یا غَفور یا رَحیم

عاشق این مشق ِ عشقم . بهترین سرمشق دنیاست .

سرمشقا رو پشت سر هم بهم میداد

 اُفَوِّضُ اَمری اِلیَ الله اِنَّ اللهَ بَصیرٌ  بِالعِباد

لا اِلهَ اِلّا اَنت سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین

هرکدوم قشنگ تر از قبلی

خوبیش به این بود که معلممو خیلی دوست داشتم . بهترین معلم دنیا بود . همین ، اشتیاقمو برای یاد گرفتن بیشتر میکرد .

کلاس فوق برنامه هم داشتیم . نماز شب ..... دعای عهد هرروز .....

آرامشی رو که تو این مدت به دست آوردم حاضر نیستم با هیچ لحظه ای عوض کنم .

دوتا عشق رو باهم به دست آورده بودم . هیچ وقت فکر نمیکردم برای اینکه عاشق خدا باشی باید عاشق معلمت باشی . یا بالعکس . این دوتا مکمل همدیگه بودن . یکیشون بدون اون یکی ناقص بود انگار . تنها کاری که ازم تو اون شرایط برمیومد شکر بود . خداجونم به خاطر همه چیز شکر .

تا اینکه خدا بهم گفت برای گذشتن از این مرحله و بالاتر رفتن باید سرمشق اصلی رو یاد بگیری .

 اِنَّ الله َ مَعَ الصّابِرین

سخت ترین سرمشق مدرسه بود . معلمم خیلی کمکم کرد . ولی اشکال از منه . من کوچیکم برا این مشق بزرگ . تا دوباره خود خدا به کمکم اومد .

میخواد بفرسته منو سفر . میگن اونجا خیلی قشنگ صبر و درس میدن .

میگن صبورترین آدمای دنیا از نجف میان .

دعا کنین برام که قبول بشم .

 

    فاطمه

 

 



هر چه میخواهد دل تنگت بگو ( )

میشه بگی کجایی ؟
نویسنده: ابوذر(یکشنبه 85 فروردین 6 1:4 عصر)

بسم الله ِ .....

 

تو کجایی تا شوم من چـــــاکرت ؟               چارقت دوزم ، کنم شانه سرت

جامه ات شویم ، شپش هااَت کـشم                شیر پیشــت آورم ای محـــتشم

دســتکت بــوسم ، بـــــمالم پایکت                وقت خواب آید بــروبم جایکت

 

تو کجایی ؟

 

من توی سفره خالی شما هستم . توی چروک های صورت عزیز . توی سرفه های مادربزرگ . توی شیارهای پیشونی پدربزرگ . توی ناله های زنی که داره وضع حمل میکنه . توی پینه های دست آدمهای بدبخت و فقیر . توی آرزوهای دخترهای فقیر دم بخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بال دار بیاد و اون هارو از نکبت فقری که توش گیر کرده اند نجات بده . توی عینک ته استکانی چشم های ِ پدران ِ نا امید که با جیب خالی ، بچه ی مریض شون رو از این دکتر به اون دکتر می برند . توی دل دوتا پسر بچه ی دبستانی که سر یک پاک کن توی خیابون باهم دعواشون میگیره . توی دل مردی که شب با جیب خالی باید بره خونه اما از زن و بچه هاش خجالت میکشه . توی دل ِ زن اون تعمیرکاری که دوست داره شب ها که شوهرش از کار بر میگرده خونه ، دست هاش از کارو روغن و گریس سیاه باشه که یعنی اون روز کاری بوده و شوهره پولی درآورده و به همین خاطر اول به دستهای شوهرش نگاه میکنه ببینه سیاه ند یا نه ؟ توی دل ِ اون شوهره که اگه دستاش سیاه نباشن ساکت میره یک گوشه ی اتاق تا گرسنه بخوابه اما صدای زنش که هی به بچه هاش میگه خدا بزرگه خدا بزرگه نمیذاره اون راحت بخوابه . توی فکرهای اون فیلسوف بی چاره که میخواد من رو ثابت کنه اما نمیتونه . توی نمازهای طولانی آن عابد که خلوت شبانه ش رو حاضر نیست با همه ی دنیا عوض کنه . توی چشم های سرخ شده ی کسی که به نا حق سیلی میخوره اما خجالت میکشه گریه کنه . توی اندوه بزرگ و عمیق پدری که جسد پُر از خون پسرش رو از جبهه می آورند و فقط به چشم های پسره نگاه میکنه و صورت اش خیس اشک میشه . توی زبان طفل شش ماهه ای که از تشنگی خشک شده بود و به جای سیراب کردنش تیر به گلوش زدند . توی شرم پدر اون طفل که از زنش خجالت میکشید اون رو با گلوی پاره به مادرش برگردونه . توی خاکهایی که روی نوزاد ریخته میشه . توی اشک های بچه ای که برای اولین بار از درد بی پدری گریه میکنه و حتی معنای یتیم شدن رو نمیتونه بفهمه . توی تنهایی آدم ها . توی استیصال آدم ها . توی استیصال . توی استیصال . توی خدایا چه کنم ها ؟ توی خوش حالی شب عید بچه ها . توی شادی عروس ها . توی غم تمام نشدنی زن های بیوه . توی صداقت . توی صفا . توی پاکی . توی توبه . توی توبه های مکرری که دائم شکسته میشن . توی پشیمانی از گناه . توی بازگشت به من . توی غلط کردم ها . توی دیگه تکرار نمیشه . توی قول میدم دیگه بچه ی خوبی باشم . توی دوستت دارم . توی آدم هایی که خودشان شده اند بهشت . توی علی ( ع ) که بهشت متحرکه . و بازهم توی علی . توی نماز علی . توی اشک های علی . توی غم های علی .

 

از کتاب : روی ماه خداوند را ببوس

 

پ . ن

 

توی قلبی که داره میسوزه

توی خدایا غلط کردم هایی که عمرشون از عمر یه بنفشه کمتره

توی نمکهای خورده و نمکدونهای شکسته

توی خوشحالی از اینکه چه خوبه فقط خودت همه چیزو میدونی

توی ترس از قهرت

توی نکنه دستمو ول کنی

توی اگه من بَدَم ، تو خوبی

توی قلبی که میسوزه

توی سرگشتگی بین ِ :

 

 انِّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ

فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ

إِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْرًا لَّمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً

ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

 

توی ویرانی بعد از گناه ، توی خاک برسرم که خدامو رنجوندم

توی دلی که هنوز سیاهِ سیاه نشده

توی توبه و باز گناه و باز توبه و باز گناه و باز توبه و باز گناه و .......

توی یه خواب قشنگ دیگه حتی فکر تکرار شدنشم نمیکنی

توی شونه ی صبور یه پدر

توی انتظار برای یه نشونه

توی دعا که : خدایا یه ذره تنبیهم کن شاید سر عقل بیام و بعدش ترس که : نه خدا ، تنبیه تو ، کوچیکشم قابل تحمل نیست

توی دلی هنوز یه ذره خدا توش مونده

توی با تک تک سلولای وجود و در دقیقه دقیقه ی عمر حس کردن وجودت

توی عذاب نداشتنت . عذاب . عذاب . عذاب . عذاب . بزرگترین عذاب . بزرگ . عذاب .

توی بیم و امید و زجر و درد و فکر و خیال و ترس و آخر همه ی اینا ، انَّ الله غفور الرحیم

توی خدایا نه بخاطر من ، بخاطر .......... نکنه دستمو ول کنی

توی عذاب نداشتنت بعد از یه مدت سرشار بودن از خدا . خدا . خدا . خدا . خدا . خدا

توی نمکدون شکستن . جواب اونهمه خوبی رو با بدی دادن . نمکدون شکستن

توی سرگشتگی ، حیرانی ، گیجی ، گم شدن ، گشتن و پیدا نکردن

توی عذاب ِ نداشتن

توی انتظار و انتظار و انتظار و انتظار و انتظار  تا بگی بسه

توی حرفایی که هرکدومشو شاید فقط یه نفر بفهمه و همه شو تو میفهمی

........................................

 

حالا میشه بگی کجایی ؟

 

 



هر چه میخواهد دل تنگت بگو ( )