بسم اللهِ مشتاق
آشفته مینویسم ، خرده نگیرین
آدمی .............. . آدم میتونه خیلی خوب بشه ، اونقدر که بشه پیغمبر ، امام یا هر چیزی توی همین مایه ها . و آدم میتونه پست بشه ، اونقدر که از یه سگ بدتر بشه .
خدا آدم آفرید . فرشته ها گفتن چرا اینو آفریدی ؟ این که غیر از گناه و نافرمانی کاری نمیکنه ، چرا آفریدی ؟ ما بودیم دیگه ، هرچقدر دلت بخواد عبادت میکنیم . چه نیازی به آفرینش همچین موجود ....... بود ؟
خدا گفت من چیزی میدونم که شما نمیدونین ....................................
چیزی میدونست که هیچکس نمیدونست ، و آفرید .
آدمی ، خدا آدمو اشرف مخلوقات آفرید . اما نذاشتش همون جایی که باید باشه . گفت یه ذره زحمت بکش ، میتونی اشرف بشی ولی من لقمه آماده تو دهنت نمیذارم . زحمت بکش .
آدمی ، میتونی زحمت بکشی و برسی و میتونی به خودت زحمت ندی . خوددانی .
بعضیا زحمت میکشن و میشن اشرف . بعضیا اشرف نمیشن اما مایه ننگ هم نمیشن . بعضیام میشن مایه ننگ .
خدا گفت من چیزی میدونم که شما نمیدونین . هر اشتباهی که میکنی فرشته ها میتونن به خدات بگن دیدی گفتیم ، بفرما ، تحویل بگیر . البته فرشته ها به اندازه آدما پررو نیستن که همچین جراتی به خودشون بدن ولی فکرشو بکن ..................
بعضیا خوبن . بعضیام بَدَن . این دو تا تکلیفشون روشنه . خوش به حالشون ، حتی اونایی که واقعا بَدَن ، حداقل آویزون نیستن . ولی اون عده ای از بدا که یه ذره هم خوبن چی ؟ اونایی که بد هستن ولی یه ذره خوبی هم دارن چی ؟ اونایی که بَدَن ولی قلبشون از این تباره چی ؟ خیلی بَده که ندونی کدوم طرفی هستی . خودت بدونی بدوضعی داری ولی دلت اونوری باشه . بد نیست ؟ آویزونی خیلی سخته . میشه جمع نقیضین . بالاخره بالا رفتیم بهشت بود یا جهنم ؟ یکی تکلیف ما رو روشن کنه .
بعضی از خوبا هستن که اینقدر رفتن بالا که ......... مثل بابا که وقتی با خداش حرف میزنه میگه : مولای یا مولای انت الغفور و انا المذنب و هل یرحم المذنب الا الغفور
میبینی ؟ ، اینو کی داره میگه ؟ آخه اون که خودش میدونه گناه نمیکنه پس مذنب ینی چی ؟ اینجور آدما اینقدر بالا رفتن که یه ذره پرت شدن حواس سر نمازو بدترین گناهشون میدونن . البته میدونم که حواس علی به این راحتی پرت نمیشده ولی مثال زدم و در مَثَل ....
حالا آدم باید دلش بخواد بره بالا یا نه ؟ امثال ماها طاقتشو داریم ؟
ولی آخرشم بلاتکلیفی از هر چیزی بدتره . این که ندونی کدوم طرفی هستی . اینکه جسمت اینوری باشه و دلت اونوری .
اگه ما رو دوس نداری یه اشاره بسمونه . ها ؟
خدا ....خداااااااااااااا............خدااااااااااااااااااااااااااااااااا ..........
..........................................................................
..........................................................................
..........................................................................
.........................................................................
.......................................................................
..........
به قول قصه گو :
پ.ن 1 – خدا پدر نقطه رو بیامرزه .
پ.ن 2 – هر یه دونه نقطه که اون بالاس یه دنیا حرفه .
پ.ن 3 – بالاخره ما کدوم طرفیم ؟
پ.ن 4 – کاش حداقل میگفتی برو دیگه دوسِت ندارم . ولی داد از اینهمه خوبیت .
پ.ن 5 – حالا شاید بفهمی چمه . البته اینو بذار کنار همه حرفای اون نقطه ها و کلی نقطه دیگه که نذاشتم و اینجا جاش نبود .
پ.ن 6 – هیچ آدابی و ترتیبی مجوی .
پ.ن 7 – قاط زدم رفت ولی نمیدونم قربت الی الله یا نه .
راستی ، خدا گفته اگه آدما میدونستن من چقدر مشتاقشونم همانا هر لحظه از شوق .......... میگم خدا ، حتی من ؟
هنوز میگم خوبی ، بگو نه . در ضمن میبخشی که شدم شبان ِ داستان موسی و شبان .