سلام
پير مرد نگاهي به من كرد كه هنوز داشتم خيره نگاهش ميكردم...من حريف ان ساك بزرگ نشده بودم اما او...وقتي تعجبم را ديد ارام زمزمه كرد:يا الله...و ساك را بر دوش گرفت و رفت...
(حاجي...در بارهء متن هام نظر بدي بد نيست ها....)
يا علي